سفارش تبلیغ
صبا ویژن

makhloot

گاهی....

گاهی در فراوی این لحظات از خودم میپرسم

با خود چ کردی????!

ک همچون باران میباری....

همچون باد گریزانی.....

و همچون تاریکی در هراسی....

حتی چشمانت را

در کلبه ی وجودش نیافتی

تو خود ، او بودیو او تو نبود.......

چ بد کردیم ب خود....هر چیز زمانی دارد.....

نفس هم ک باشی دیر برسی.....من رفته ام.......



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 8:11 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


این روزها......

این روزها، من 

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته  ام ک تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی  نشود.....

اینجا زمین است

اینجا رسم آدمهایش  عجیب است

اینجا گم ک میشوی

ب جای اینکه دنبالت بگردند

فراموشت میکنند.....



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 8:5 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


خدایا....

خدایا.....

کودکان گل فروش را میبینی....?

مردان خانه ب دوش .....

دخترکان تن فروش....

مادران سیاه پوش......

محرابهای فرش پوش....

پسران کلیه فروش....

زبان های عشق فروش.....

 

همه را میبینی??!

میخواهم  یک تکه  ازآسمان را بخرم.....دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد....

احساس  میکنم بد بازی را باختم.....حواست هست?

من یارت بودم ن حریفت......



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:59 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


بگو.....

بگو چ مخدری  بود در بودنت....ک اینهمه   نبودنت را درد میکشم ....!

دیوانه ام میکند....!

فکر اینکه .....زنده زنده....نیمی از من را....از من جداکنند....!

لطفا ....تا زنده ام بمان.....

 



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:53 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


کاش.....

کاش دفترچه خاطراتم چراغ جادو بود تا هروقت از سر دلتنگی  ب رویش  دست میکشیدیم تو از درونش با آرزوی من بیرون میامدی....



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:47 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


بزرگ شدیم......

 چی داشت خوب پیش میرفت ک.......یهو ب خودمون اومدیم دیدیم بزرگ شدیم.....



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:37 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


بزرگ شدیم......

 چی داشت خوب پیش میرفت ک.......یهو ب خودمون اومدیم دیدیم بزرگ شدیم.....



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:31 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


تقدیر. .....

رسم جالبیست.......کسی رو ک تو دوس داری دوست نداره.....کسی ک دوست داره رو تو دوس نداری......اگرم جفتتون همدیگه رو دوس داشته باشید  ب رسم آیین و تقدیر بهم نمیرسید......



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:18 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


گریه کن ......

گریه کن .......

گریه کن تا اشک چشمات....... بریزه رو تن بارون........

مثل بارون ک تو دریا گم  میشه.....راحت و اسون......

منمو عشق و نگاهت ....ساده از همه چی  گذشتم.....

 

 

 



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 7:1 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


مادر......

مادر خوبم روسریت را در بیار تا بدانم  چند زمستان گذرانده ای و چقدر برف برروی موهایت نشسته تا من ب این بهار رسیده ام......!



+ نوشته شده در جمعه 92/11/4 ساعت 6:43 عصر توسط behzad sepehri |  نظر


:: مطالب قدیمی‌تر >>